مردی به پیش زنش آمد و به او گفت : دیروز فرشته ای را دیدم که گفت به خاطر چشمان پاکی که داری آرزویی کن تا برایت براورده اش کنم .
زن به او گفت : ما که سالهاست بچه ای نداریم ، دعا کن تا بچه دار شویم .
مرد به پیش مادرش رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد ، مادر گفت : من سالهاست که نابینا ام ، دعا کن تا فرشته چشمانم را شفا دهد .
مرد از پیش مادرش نزد پدرش رفت ، پدرش به او گفت : من خیلی بدهکارم و قرض زیادی دارم ، از آن فرشته تقاضای ثروت بسیار کن .
مرد به فکر فرو رفت که هوای کدامشان را داشته باشد ، مادرش ؟ همسرش ؟ یا پدرش ؟ کدام یک از این افراد مقدم ترند ؟
مرد ساعت ها فکر کرد و دست به دعا برد ، تا اینکه فرد راه چاره را پیدا کرد . با خوشحالی پیش فرشته رفت و گفت : آرزو دارم که مادرم فرزندم را در گهواره ای از طلا ببیند !
خوب است ما هم قبل از هر کاری اندکی فکر کنیم و بهترین تصمیم را بگیریم!